جوانمرد
جوانمرد کنار بساط خدا
خداوند بساط محبتش را پهن کرد و گروهی بر آن نشستند. جوانمرد آمد و گفت: خدایا ! نه من کنار این سفره نمی نشینم. کنار بساط محبت از دوستی تو مست خواهم شد. خدا خوان هیبتش را پهن کرد. و گروهی بر سر آن نشستند.
جوانمرد آمد و گفت: خدایا! نه. من کنار این خوان نمی نشینم، کنار خوان هیبتت از سلطنت تو دیوانه خواهم شد.
خدا بساط دیگری پهن کرد و جوانمرد کنار او نشست.