جهل مقدس
این کتاب را که خواندم سوختم. سوختم چون گذشته ای نه چندان دور را به یادم آورد. صحنه صحنه ها، لحظه لح ظه ها، جسد یک فانوس مرده ، که اگه خاموشه، واسه نفت نیست، هنوز یه عالم نفت توشه !
اخیرا کتاب هایی که میخوانم، نویسنده هایشان ارتباط نسبتا نزدیکی با خود من دارند. دیگر مثل تاریخ هرودوت نیست. من چه میدانم هرودوت کیست! اما میدانم دکتر دینانی کیست، می دانم دکتر آیت الله محقق داماد کیست. پس وقتی کتابی را که آیت الله دکتر محقق داماد مینویسد می خوانم و نویسنده آن را از نزدیک دیده و حضورش را درک کرده ام دیگر حس خواندن کتاب تاریخ ایران باستان هرودوت یونانی را ندارم.
در این کتاب درک کردم که جاهل خود اثیر جهل است که از بیرون به او تزریق شده است و جاهل خودش مجهول هم هست. یعنی هم نادانی از او می ترواد و هم خودش در پس نادانی خودش نامعلوم و ناشناخته و مکتوم می شود.
جهل دینی
جهل دینی را من در چند چیز یافته ام، یکی نوعی شستشوی مغزی افراد است. که توسط افرادی دیگر که خود ممکن از جاهل باشند یا نباشند و برای رسیدن به اهداف خود افراد را جاهل کنند تا به هدف خود برسند. سخت است باور کنم که یزید ابن معاویه جاهل شستشوی مغزی داده شده باشد. اون جاهل نبود، او میدانست که مومن نیست، میدانست که نه فرایض را به جا می آورد و میدانست که شرب خمر حرام است، همه اینها را میدانست ، اما کسانی مثل شمر و افرادی که در لشکر کربلا حسین ابن علی را کشتند توسط سیستم شستشوی مغزی یزید ، عقلشان پاک شده بود و جهل به آن تزریق شده بود.
اما نوعی جهل دینی هم هست و آن تضاد فرد است با فطرت خود، یعنی فطرتش پست است، ولی برای به چنگ آوردن چیزی که می خواهد داشته باشد از دین استفاده ابزاری می کند، مثلا اگر مرد است ته ریش میگذارد و انگشتر عقیق دست میکند و به ریا به نماز می ایستد، یا اگر زن است، به ریا حجاب سر میکند و چادر میپوشد و هدبند و دستبند و کلا مثل یک کلاغ سیاه میشود تا به هدف خود برسد، ولی در خفا لخت و عریان به عیاشی می پردازد، او هم جاهل است و هم خائن و ریا کار، مثل آن مجری تلویزیون آزاده نامداری که در برنامه صدا سیما چهره مومن دارد و چادر مشکی و در خارج از کشور بدین هیچ حجاب و پوشش در حال خوردن نجسی و خیلی افراد دیگر که تزویر و ریا کارشان است، یک تار مویشان در جلوی دوربین ها و چشم های مردمان زیر هدبند های مشکی مخفی است و در خفا پیج های اینستاگرمشان آنچنانی دارند و تولدهای بیحجاب و عکس هایی که برای دیگران در پیج هایشان میگذارند، و باز در جلوی چشمان مردمان و آشنایان و دوربین ها از زینب میگویند و …. آه که چقدر این مردمان شقی هستند.
الهی! خسته ام. از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیافزود. آنها که دین ندارند هم که کثیفی مطلقشان را از هزار منزل آن طرفتر حس میکنم.
خدایا ! انسان های خوبی در این برهه زمانی نداری که جلوه وجود تو باشند. هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد ! آیا من میتوانم پس از مرگ به خودت شکایت کنم که چرا مرا در عصر بایزید بسطامی و ابولحسن خرقانی به دنیا نیاوردی و مرگم را در همان دوران نیاوردی؟
این دنیا هیچ جذابیتی برایم ندارم. زیبایی هایی از جلوه تو در طبیعت میبینم، در باد ، در درختان چنار و غروب خورشید، اما آنچنان از مردمان این دنیا خسته ام که فقط میخوام به تو برسم و از تو بپرسم این آیه لقد خلقنا انسان فی احسن تقویم که گفته ای در چیست؟ در چشم و ابروست؟ که آنها بعد چند سال مچاله و زشت میشود. در باطن و نفس است؟ که ما هر چه دیدیم ریا بود و دروغ و خیانت و شرک ! شرک به تو، شرک به قسم ها ، شرک به همه چیزی که به آن تعلق داشته اند.
حتی دیگر از نوشتن هم خسته ام. احساس میکنم که فقط سیر میکنم و سلوکی در کار نیست. شاید نباید به تو گله کنم که چرا حالا به این دنیا آمده ام، لاف عشق و گله از یار، زهی لاف دروغ! عشقبازانِ چنین، مستحق هجرانند ! اگر زمان بوالحسن به دنیا آمده و مرده بودم. هرگز شعرهای حافظ را درک نمیکردم و صدای شجریان را نمیشنیدم و شعر ارغوان را نیز هم. شاید برای همین گله های کفرانه است که مدت هاست مانند مرده ی متحرک سیر زمینی میکنم و سلوکی معرفتی نمیبینم.
با سلام،
این را به یقین دریافته ام که قرآن همانگونه که می تواند هدایت بخش باشد، می تواند گمراه کننده نیز باشد اگر انسان در آن دچار کج فهمی شود و یا نوعی غرض ورزی در کار باشد و آنگاه که بخواهد برای فریب دادن دیگران و به منظور ریا و تزویر و ظاهر سازی از آن بهره ببرد و بخواهد برای اعمال خود توجیه دینی داشته باشد. به همین دلیل است که خداوند در آیه ۸۲ سوره اسراء می فرماید: ” و ننزّل من القرآن ما هو شفاء و رحمه للمومنین و لایزید الظالمین الا خسارا” و اینکه می فرماید: ” و لا یزید الظالمین الّا خسارا” دقیقا بیان همین مطلب است. به قول مولانا جلال الدین محمد بلخی:
زانک از قرآن، بسی گمره شدند
زان رسن، قومی درون چه شدند
مر رسن را نیست جرمی ای عنود
چون تو را سودای سر بالا نبود
از خدا می خواه تا زین نکته ها
در نلغزی و رسی در منتها