ارغوان آسمان تو چه رنگ است امروز ! این بار خون شجریان در برگهای ارغوان جاری شده است. مژگان شجریان ارغوان سایه را اجرا کرد ولی چقدر دیر. من گله دارم ! من شاکیم ! چند سال است که پاییز را به خودم کاملا تحریم کردم. امسال پرده مشکی اتاقم رو همیشه کشیده ام تا هیچ چیزی حتی از تاریکی و روشنی هوا نبینم و چراغ اتاقم همیشه روشن است. تمام رفت و آمد هام رو به شب موکول کردم که برگهای پاییز رو دیگه نبینم. اما انگار تقدیر خداوند برای این عذاب عاشقانه طور دیگری رقم خورده است: ارغوان این چه رازیست که هربار "بهار" با عزای دل ما می آید. همیشه یک حسی درون انسان ها هست که وقتی یک موسیقی برای اولین بار اجرا میشه و شاعر اون شخص بزرگی مثل هوشنگ ابتهاج هست افرادی گمان میبرند که آن اولین اجرا بهترین اجرا بوده است. اما من با اطمینان میتونم بگم که مژگان شجریان این آهنگ را بسیار بسیار زیباتر از علیرضا قربانی اجرا کرده است. این یک شاهکار خون آلود است. نه بخاطر اینکه من عاشق شجریان هستم و او از خون شجریان است و رگه هایی از تحریر های شجریانی در این تصنیف مشخص است. بخاطر اینکه این آهنگ بیشتر تا مغز استخوانم را میسوزاند. ده سال پس از اجرای علیرضا قربانی ! چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چرا اونموقع نخوندی این رو؟ آتش است این بانگ نای و نیست باد هر که این آتش ندارد نیست باد باز هوای گم شدن تو شبهای پاییزی تو کوچه پس کوچه های باغ فردوس و ولیعصر و پارک وی به سرم زده. اون خونه خرابه و در حال ساخت دیگه سالهاست ساخته شده و توش زندگی میکنند و حتی بچه هاشون بزرگ شدن و احتمالا امسال به مدرسه هم رفتنه اند. باز هوای نوشتن این شعر روی کاغذ به سرم زده. باز صدای تالاپ تولوپ قلبم و تموم شدن بنزین ماشینم رو تو ترافیک روی پل سئول تو هوای برفی آخر پاییز حس میکنم. ای خدا میخواهی یک جلوه از غیرت تو فاش کنم تا هیچ عاشقی ، عشقش را به تو پیوند نزند و دیگر سجده ات نکند؟ بگویم چطور خود را به صورت لعبتکان در می آوری و ناپدید میشوی ، تا ارغوان عشاق شوی و آنها را به خاک سجود بیاندازی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ فاش کنم؟ اما نه ! مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا بر خلاف علیرضا قربانی ، مژگان شجریان سه بار فریاد میزنه، ارغوانم دارد میگرید و وای از این آواز! وای از این آواز ! کورسویی ز چراغی رنجور قصه پرداز شب ظلمانیست نفسم میگیرد ! که هوا هم اینجا زندانیست ! اندر این گوشه خاموش فراموش شده، کز دم سردش هر شمعی خاموش شده ، یاد رنگینی در خاطر من، گریه می انگیزد: ارغوانم آنجاست ! ارغوانم تنهاست ! ارغوانم دارد میگرید ! ارغوانم دارد میگرید ! ارغوانم دارد میگرید ! این هم نجوای کوچیک من با خدای احد و واحد ، خدای خالق نه خدای مخلوق ذهن من: خوشی در الحاد من است، در ایمان من چندان خوشی نیست ! مطمئن نباش که سجده های این زندیق خالصانه برای تو باشد، شاید برای ارغوانت باشد. و دیگه من رو از دوزخت نترسون که مستور و مست هر دو از یک قبیله اند !