دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
چند روزیست که حالم طوری هست که انگار هزاران کتاب ناگفته دارم که باید بگویم ولی حرفم نمی آید یا فکر میکنم باید برای چه کسی از مردمان این عالم حرف بزنم؟ یا اصلا برای چه ؟ برای اینکه اثری جاودان از خودم بگذارم؟ نمیتوانم.
حافظ گوش میکنم. نمیخوانم ! با صدای ملکوتی شجریان گوش میکنم. این مرد چرا صداش اینطوریه ؟ غزل را با یک تحریری شروع میکنه که شبیه ناله است ما بقی هم کلام حقه حضرت حافظ.
زخمه های مضراب بر روی تار ، هر زخمه انگار زخمه ای به قلب من است. من پنج سال پیش این چیزها را درک میکردم؟ فکر نمیکنم! هیچ انسانی را دور و بر خودم نمیابم که درکم کند. هر کس اینجا به امید هوسی می آید !
برای درک استاد شجریان باید به آواز ایشان در سالهای ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۵ مراجعه کرد. بالاخص گلهای تازه ۱۸۰، ۱۸۲، ۱۹۰، ۱۵۸، ۱۶۶، ۵۴،
شما کلسیونی از تضادهایی
تنها حیوانات جنگل تضاد دیالیکتیک ندارند، تمام ادراک ما از هستی پیرامونمان با همین تضاد هاست.