چندیست که نوشتن هم دشوار شده است. روزگاری فکر میکردم این سایت برای من است و من. یک خلوتی که با نوشتن در آن التیام به دردهایی که از تفکر میزاید می بخشد. اما حالا یک سری آشنا در حال رصد کردن سایت من هستند، آنها مطالب من را می خوانند و حرف در می آورند و بدترین چیز این هست که آنها همه از فک و فامیل من هستند، از همشون خسته و بیزارم. آنان هرگز این آیه را نخوانده اند که : یا ایا الذین آمنو اجتبنو کثیرا من ظن و لا تجسسو !!!!!!!!!
باید به زبان رمز سخن بگویم. باید سخنانم را Encrypt شده بنویسم، کد Decrypt کردنش را خودم دارم، و امیدوارم اهل حقیقت داشته باشند.
انگلیسی هم میتوانم بنویسم، اغیاری که اینجا می آیند زبان درست حسابی بلد نیستند.
باری!
امروز یک شعر پیدا کردم از بزرگترین فیلسوف مشرق زمین ملاصدرا ی شیرازی:
مىستایم خالقى را کوست هست
این دگرها نیستند و اوست هست
آن خداوندى که قیومست و حى
آنکه پاکى وقف شد بر ذات وى
آن خداوندى که از یک قطره آب
کرد پیدا صورتى چون آفتاب
جمله عالم همه در قطرهاى
جمع گردد زو نشد کم ذرهاى
زورم نمیرسه زمان رو نگه دارم، داره گند میزنه روز به روز، هر روز بیشتر از دیروز. من که گفته بودم در گذشته زندگی میکنم. آینده وجود ندارد. حال هم به محض ادراک گذشته میشود. گذشته ماندگار است.
آن خداوندی که از یک قطره آب
کرد پیدا صورتی چون آفتاب
غروب، نور آفتاب، زرد و نارنجی ، سبزی برگ درختان چنار و صورت ! در آن زمان بزرگترین لذتی بود که در تمام عمرم حس کرده بودم.
مجال بیش نوشتن نیست.
مرغ عاشق هما، خون ده آغل، به جانیان دل باختهٔ سعادت بادآورده بدهکار است…!
سید حسن حسینی