گذاشتندم و رفتند همرهانِ قدیم
ز همرهانِ قدیمم همین غم است ندیم
در این خزان خبرِ سرو و گل چه میپرسی
خبر خرابیِ باغ است و بی کسیِ نسیم
زمانه بی پدر و مادر است و میترسم
در این بلا ز سرانجامِ این زمینِ یتیم
ز آتشی که خود انگیختی خلاص مجوی
مگر چو دود برآیی از این حریق عظیم
به سیم و زر نتوانی دلی درست خرید
اگرچه گشت درستی شکسته زر و سیم
که گفت چاره عالم حکومتِ حکماست
حکیم چون به حکومت رود کجاست حکیم!
تو ایستاده همی رو که راهِ کعبه عشق
سپردهاند به پای روندگانِ مقیم
به خاطرم غزلِ شهریار میگذرد
اشم رایحه یوسفی و کیف شمیم
(سایه)