روزانهموسیقی

من و محمدرضا شجریان در تونل نیایش

بعد از ده سال

قسم خوردم که هرگز در تونل نیایش رانندگی نکنم. بیش از ده سال پیش بود که آخرین بار در سال ۹۳ وقتی امیررضا از مالزی اومده بود و میخواست بره آمریکا رفتم فرحزاد از تو تونل نیایش رد شدم انگاران یک مسیر هزاران کیلومتری بودن. مسیری که قبلا شاید ده ثانیه زمان میبرد.

تونل نیایش بوی خون میداد، خون و خیانت و دروغ ! به خودم قول دادم که هرگز دیگر از انجا رد نشوم. همیشه مسیرم را ده ها کیلومتر دور میکردم از همت به کردستان میرفتم که از توی تونل نیایش رد نشوم.

یک زمان یکی بهم گفت از صدر بنداز تو تونل نیایش ولی من گفتم نه من از همت میام، گفت اونجا ترافیکه دیوانه ! هم صدر هم کردستان. گفتم من از تو تونل نمیام. گفت آخه خرس گنده تو بیست و چند گواهی نامه داری، آخه تونل ترس داره؟

او نمیدانست.

به قول سایه:

زود برخواهد گشت

ابری آهسته به چشمم لغزید و سپس خوابم برد

آری آن روز چو میرفت کسی

داشتم آمدنش را باور

من نمیدانستم معنی هرگز را

تو چرا باز نگشتی دیگر؟

آه ای واژه شوم

خو نکرده است دلم با تو هنوز

من  پس از این همه سال

چشم دارم در راه، که بیایند عزیزانم !

ده سال پیش خیلی ها زنده بودند که حالا مرده اند.

نمیدانم چطور شد. ناگهان خودم را طبقه دوم پل صدر دیدم. هیچ راه فراری نبود. باید از تونل وحشت رد میشدم. برنامه ساوند کلود روشن بود، قبل از رسیدن به تونل خود به خود این آهنگ نواخته شد. من معمولا شجریان رو بدون رمیکس و ترکیب آهنگ دیگری گوش میدم. اما این بار خود به خود این پخش شد. گفتم دیگه وقت عوض کردن نیست. انگار خود محمد رضا شجریان کنارم نشسته بود. دست چپم رو دنده نبود !

احساس کردم تونل نیایش مانند تونلی هست که افرادی که تجربه نزدیک مرگ را دارند حس می کنند. در حالت عادی نبودم. صدای بهشتی می آمد. ماشین بر روی کروز بود. فقط چپم روی فرمون بود و دست راستم میخواست شجریان را بر روی صندلی راست لمس کند.

فکر نمیکنم تا ده سال دیگر خودم هم دیگر زنده باشم.

باری تونل تمام شد. و نوری تند به چشمم زد. من از تونل درآمدم در امتداد برای رفتن به میدان کاج بولوار سعادت آباد را به سمت شمال رفتم. یادم آمد دوازده سال پیش از آنجا رد شدم و خورشید داشت غروب میکرد . گفتم وقتی از دور برگردون برگردیم خورشیدی نخواهد بود. کسی حرف من را باور نکرد. ولی من راست می گفتم. برگشتیم و خورشیدی نبود. دقیقا همان مسیر بود. اما غروب نبود.

لحظه بیرون آمدن از تونل گویی از تونل زمان بیرون آمده بودم. از یک دهه پیش. زمان توهمی است در وجود ما که چون پیر میشویم و تغییر میکنیم گمان میکنیم که زمان وجود دارد ولی چو به دیده دل بنگری زمان وجود ندارد. خداوند بر زمان است و ما در زمان گیر کرده ایم ، با مرگ آزاد میشویم.

وقتی از تونل بیرون آمدم شجریان تمام شده بود.

نگاه کردم!

زمانش گذشت چه زود

نه سیاهی بود و نه دود

نه صدایی بود و نه سرود

شجریان هم که مرده بود

جمجمک برگ خزون

زیر گنبد کبود

جز خدا،

هیچ کس نبود

هیچ کس نبود

 

آراسپ کاظمیان

میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست - تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز (حافظ)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

دکمه بازگشت به بالا