دکلمهروزانه

دکلمه درد مشترک با صدای آراسپ کاظمیان

آراسپ کاظمیان

آراسپ کاظمیان
آراسپ کاظمیان

اشک رازی‌ ست
لبخند رازی‌ ست
عشق رازی‌ ست

اشک آن شب لبخند عشقم بود.

قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی…

من درد مشترکم
مرا فریاد کن.

درخت با جنگل سخن‌ می‌ گوید
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن‌ می‌ گویم

نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده

من ریشه‌ های تو را دریافته‌ ام
با لبانت برای همه لب‌ ها سخن گفته‌ ام
و دست‌ هایت با دستان من آشناست.

در خلوت روشن با تو گریسته‌ ام
برای خاطر زنده‌گان،
و در گورستان تاریک با تو خوانده‌ ام

زیباترین سرودها را
زیرا که مرده‌گان این سال
عاشق‌ ترین زندگان بوده‌ اند.

دستت را به من بده
دست‌ های تو با من آشناست
ای دیریافته با تو سخن‌ می‌ گویم

به‌ سان ابر که با توفان
به‌ سان علف که با صحرا
به‌ سان باران که با دریا
به‌ سان پرنده که با بهار

به‌ سان درخت که با جنگل سخن‌ می‌ گوید

زیرا که من
ریشه‌ های تو را دریافته‌ ام
زیرا که صدای من
با صدای تو آشناست.

شعر از احمد شاملو

با صدای آراسپ کاظمیان

آراسپ کاظمیان

میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست - تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز (حافظ)

‫۴ دیدگاه ها

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا