نزدیک ده و سه ماه از عمر کمم کم شده.
سی ام آبان امسال درست میشه ده سال از آن روزی که رفتم پست تریبون و نزدیک یک سال بعدش میشه اون عکسی که گرفتم و بالای صفحه هست. لابه لای این درختان سرو یک درخت برگریز که شاخه اش خمیده بود و باید برای رد شدن با دست آن را بالا میزدیم. الان احساس میکنم که چرا تمام ایمیل ها عکسهای دیگه رو پاک کردم کاش نمیکردم. ولی این هم از عجایب هست که این عکس که اولین عکس بود باقی مانده است. عکسی بی کیفیت با یک موبایل ارزان قیمت.
آراسپ مدعی، تو بهتر میتونی درون خودت رو به فارسی بگی یا حافظ؟ اگه میتونستی این آواز شجریان و غزل حافظ رو نمیذاشتی. پس آره. تو نمیتونی، حافظ و شجریان غوغا کردند و من در دنیایی که دیگه شجریان نداره چقدر سخت نفس میکشم. اما هنوز اونها بهتر حرف درون من رو میزنند:
در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
چه رحمت ها و چه لعن ها. تا ابد لعنت بر تمام انگبینان جهان بادا ! تا ابد لعنت بر دروغ و فریب . لعنت بر شازده کوچولو و نویسنده اش، لعنت بر کاکائو بابانوئلی و الویه و ژله . که ده ساله هیچ کدوم رو نخوردم. لعنت بر چتر های هفت رنگ و صاحبانشان!
و رحمت باد تا ابد، بر قاتلان نفس. قاتلان بچه ها. رحمت بر گلوله و تفنگ ها، رحمت بر چوبه ی دار، و رحمت بر زمان که آب های روان را مانند کویر خشک میکند و درختان را میپوساند و کاغذ نامه ها را زرد رنگ میکند. اما نمیتواند رایحه را نابود کند، زورش به دوربرگردان و یک غروب هم نمیرسد. میتواند آن ساختمان نیمه ساز را بسازد و فرسوده کند که موقع فروش به آن بگویند ساختمان ده سال ساخت! اما آن دعوای پلیس چهار راه پارک وی را نمیتواند نابود کند. همانطور که وسایل بازی و اون سرسره های پلاستیکی تو سوپراستار را نتوانست نابود کند.
تو را من چشم در راه نیستم. اما ذره ای کسری رخ نداد.
بیش از این مجال نوشتنم نیست، ده سال فکر کنم کافیست که ثابت کند من شبیه دایی کسی نبودم. من خودم بودم. آراسپ کاظمیان و آراسپ کاظمیان تنها آدم خوبیه. نه بیشتر ! این رو کسی که سرش صبح تا شب تو کاغذ و پول و چک و سفته و اوراق بهادار بود گفته بود. بله من تنها آدم خوبی بودم.
نه بیشتر!
بذار بقیه صحبت ها از زبان حافظ و قلب من جاری شه که به قول مولانا: خوشتر آن باشد که سر دلبران گفته آید در حدیث دیگران
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی
چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو
ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی
زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت
صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی
سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل
شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی
در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست
رهروی باید جهان سوزی نه خامی بیغمی
آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی
خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم
کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی
گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق
کاندر این دریا نماید هفت دریا شبنمی