آیه ۱۴۳ سوره اعراف:
وَلَمَّا جَاءَ مُوسَىٰ لِمِیقَاتِنَا وَکَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ ۚ قَالَ لَنْ تَرَانِی وَلَٰکِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِی
و چون موسی وقت معین به وعدهگاه ما آمد و خدایش با وی سخن گفت، موسی عرض کرد که خدایا خود را به من آشکار بنما که جمال تو را مشاهده کنم. خدا در پاسخ او فرمود که مرا تا ابد نخواهی دید!
موسی خطاب به خداوند در کوه طورمیگوید:
اَرَنی : خود را به من نشان بده
خداوندمیفرماید:
لن ترانی : هرگز مرا نخواهی دید.
سعدی:
چو رسی به کوه سینا ارنی مگو و بگذر
که نیرزد این تمنا به جواب “لن ترانی”❤️
پاسخ سعدی کمی فلسفی و عاقلانه است، او میداند که خداوند ماده نیست پس قابل دیدن نیست بنابراین سوال بیهوده نمیکند تا پاسخ بیهوده نشنود. در واقع سعدی عقل موسی را به نوعی به سخره می گیرد !
حافظ:
چو رسی به طور سینا ارنی بگو و بگذر
تو صدای دوست بشنو، نه جواب “لن ترانی”❤️
حافظ اما عاقل عاشق پیشه ی عارف است. عشقش بر عقلش غلبه ندارد ولی نه آنچنان که بر خلاف عقل حکم کند. عشق حافظ عشقی الهی است. حافظ میگوید، تو بگو که خود را به من نشان بده، که فقط صدای یار را بشنوی در حالی که میداند نمیتواند خدای را ببیند، پس جواب اینکه هرگز مرا نخواهی دید برایش مهم نیست. شنیدن صدای یار مهم است و این عاشق پیشگی حافظ را نشان میدهد.
مولانا:
❤️ارنی کسی بگوید که ترا ندیده باشد
تو که با منی همیشه، چه “تری” چه ” لن ترانی❤️
مولانا اما شاگرد خلف شمس الحق تبریزی عارف العرفا و اولیای الهی است. چه زیبا کل آیه را به زیر سوال میبرد و اینجاست که ما میفهمیم نبوت پیامبران چندان هم چیز مهمی نبوده است که عرفا بارها و بارها آنها را به سخره گرفته اند. در نگاه مولانا جلال الدین محمد بلخی همه جا جلوه خداوند است و او به هر جا که بنگرد خداوند را میبیند. پس این سوال موسی در نظر مولانا چه احمقانه می نماید که خود را به ما نشان بده ! تا تو را ببینیم ! مگر تا به حال چیزهایی که میدیده ای غیر از خدا بوده است؟ اگر نه که خدا را دیده ای اگر بله پس توحید موسی بر زیر سوال است چون چیزهای دیگری را دیده که جلوه خدا نبوده اند و حال میخواهد خدا را ببیند ! این همان شرح داستان حسین ابن منصور حلاج است که از زبان مولانا در این بیت بیرون می آید.