ادبیاتروزانه

حدیثی عجیب از امام حسین

حدیثی عجیب از امام حسین در مورد فلسفه زمان

چند وقت پیش به حدیثی جالب و عجیب از امام حسین برخوردم که بسیار من رو به فکر فرو برد. قبل از هر چیز باید از اعتبار حدیث آگاه میشدم. چرا که آنقدر حدیث جعلی توسط مجلسی در بحار الانوار وجود دارد که وقتی حدیثی را در بحارالانوار ببینیم حدودا ۲۰ درصد احتمال دارد که آن حدیث واقعی باشد. بعد از تحقیقات به این نتیجه رسیدم که منبع اصلی حدیث اصلا بحار الانوار مجلسی نیست و خیلی قبل تر هم در کتب اهل سنت و هم شیعه آمده است و دیگر میتوان مطمئن شد که حدیث جلعی نبوده است.

اما چه بود که این همه مدت من در اندیشه زمان بودم. این حدیث عجیب توسط منطق صوری ارسطو کاملا قابل اثبات بود و جریانات زندگی که بر ما می گذرد و همه چیز در قالب زمان از هویت خود تهی میشود و همان حرکت جوهری ملاصدرا که همه چیز جز ذات خداوند در ذات و عرض دائما در حال تغییر است و ما اگرچه دائما تحت تاثیر زمان قرار میگیریم ولی خودمان هم در حال تغییر و تحول هستیم. چه به سوی تنزل شخصیتی و هویتی و چه به سوی تعالی، گاهی در طی زمان کم می آوریم و متاثر میشویم که چرا؟ اما باز با درک اینکه زمان تقریبا صفر است شاید آرامش نسبی بگیریم تا وقتی که از زمان کنده شویم و به سر منزل مقصود برسیم. برای نمونه من ده سال پیش در همچین روزهایی پایم را در خانه ای گذاشتم که هنوز که ده سال از آن روز ها میگذرد، آزرده خاطرم و احساس میکنم که همه چیز شوم و سیاه بود و من فریب خوردم. فریب عده ای که اهل دروغ بودند و با دروغ درست ده سال پیش در ماه آذر ضربه ای مهلک بر من وارد کردند. آنها صلاح خویش را در چیزی میدیدند که من بر عکس آن را میدیدم. از آن سال خیلی اتفاقات برای من افتاد از بیماری ها ، از دست دادن خانه و زندگی و آواره شدن و چه و چه . اما من شعله ای را در قلبم نگاه داشتم. مانند فانوسی که هنوز میخواست تا آخرین قطره نفت خود بسوزد. ولی زمان در گذر است به زودی شاید پدر و مادرم را از دست بدهم و بعد از چندی خودم هم تن خود را به خاک بسپارم و به دیار دیگری سفر کنم.

اما در این یک لحظه ی دنیا، راضی هستم. از تمام خوشی ها و تمام سختی ها و ناخوشی ها که بر من گذشت مخصوصا در این سالهای اخیر. بارها خندیدم و گریستم، بارها تفکر و تعقل بنیادی کردم، بارها غروب خورشید را دیدم. به سرزمین ها و کشور های ناشناخته پا گذاشتم و تنهایی چندین ساله ای که گمان میکنم تا آخر عمر با من باشد با خود به یدک کشیدم که در انسان های این روزگار که من زیستم کسی را نیافتم که اندیشه اش مرا مجذوب خود کند. همان آراسپ قدیمم با ریش هایی سفید گذشته از روزگاری سخت. من اما همه چیز را به آنها گفته بودم، نمیدانم چه شده اند ، آیا در این زمان صفر که یک پلک به هم زدن است به مقصود دنیایی خود رسیده اند یا به حرف های من رسیده اند، اما میدانم که اگر هنوز هم به حرف های من نرسیده باشند روزی خواهند رسید که من گفته بودم:

نگفتمت مرو آن‌جا که آشنات منم

در این سراب فنا چشمهٔ حیات منم

وگر به خشم روی صدهزار سال ز من

به‌عاقبت به من آیی که منتهات منم

نگفتمت که به نقش‌جهان مشو راضی

که نقش‌بند سراپردهٔ رضات منم

نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی

مرو به خشک که دریای باصفات منم

نگفتمت که چو مرغان به‌سوی دام مرو

بیا که قدرت پرواز و پرّ و پات منم

نگفتمت که تو را ره‌ زنند و سرد کنند

که آتش و تبش و گرمی هوات منم

نگفتمت که صفت‌های زشت در تو نهند

که گم کنی که سرِ چشمه صفات منم

نگفتمت که مگو کار بنده از چه جهت

نظام گیرد و خلّاق بی‌جهات منم

اگر چراغ دلی دان که راه خانه کجاست

وگر خداصفتی دان که کدخدات منم

برگردیم به آن حدیث زیبا از امام حسین، چنان که نقل ایشان فرموده اند:

کَتَبَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیهالسلام إلی مُحَمَّدِبنِ عَلِیٍّ علیهالسلام مِن کَربَلاءَ: بِسمِ اللّه ِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ، مِنَ الحُسَینِ بنِ عَلِی إلی مُحَمَّدِ بنِ عَلِیٍّ ومَن قِبَلَهُ مِن بَنی هاشِمٍ، أمّا بَعدُ، فَکَأَنَّ الدُّنیا لَم تَکُن وکَأَنَّ الآخِرَهَ لَم تَزَل، وَالسَّلامُ.

حسین بن علی  از کربلا به محمّد بن علی نوشت: «به نام خداوند رحمتگر مهربان. از حسین بن علی به محمّد بن علی و دیگر فرزندان هاشم. امّا بعد: دنیا چنان است که گویی هرگز نبوده است و آخرت، چنان است که گویی همواره بوده است! بدرود».

بله ! دنیا واقعا چنان است که گویی هرگز نبوده است و هر آنچه بوده است آخرت بوده است.
این مطلب کاملا با منطق ارسطویی قابل اثبات است . اگر یک کسر بنویسیم و در صورت آن n را بگذاریم و این n میزان عمر ما در این دنیا باشد ، اگر در مخرج زمان بی نهایت (که می تواند آخرت باشد) یا زمان ازل تا ابد در همین دنیا را بگذاریم. n تقسیم بر بی نهایت صفر میشود. و این صفر یعنی یک پلک به هم زدن. آری تمام این دروغ ها ، شارلاتان بازی ها، دزدی ها ، آدم کشی ها، نسل کشی ها و …. تنها برای این یک چشم به هم زدن رخ میدهد.

و ما همه در برابر قدرت خدا فانی خواهیم شد. (فنا با عدم متفاوت است) در واقع در مقام حق نابود میشویم: کل من علیه فان و یبقی وجه ربک ذوالجلال و الکرام

ما فراموش میشویم. مانند پرنده ای مرده !

این مرا یاد شعری از محمود درویش شاعر فقید فلسطینی میاندازد که اون هم مانند امام حسین و ارسطو و عقلای دیگر به بی ارزشی این دنیا پی برده بود. ای کاش میشد به قول شاملو به این مردم فهماند که خورشیدشان کجاست و باورمان کنند. ای کاش میشد که به آنان گفت که کارد هایشان را بیرون نیاورند مگر از برای قسمت کردن.

بماند برای آن پدری که نمیگذاشت فرزندش در مراسم عزای حسین ابن علی شرکت کند ! فراموش میشوی ! اگرچه شاید من هم فریب همان شخص را خورده باشم. شاید همه چیز یک فریب بود. فراموش میشوی!  آنگونه که من فراموش میشوم !

گمان میکنم از این پس فعالیتم در این سایت برای مردم باشد نه برای شخصی گمنام و بی نشان .

أنا لِلطَریق

هُناکَ مَن سَبَقَتْ خُطاهُ خُطای

مَن أملیٰ رُؤاهُ عَلیٰ رُؤای

هُناکَ من نَثَرَ الکَلامُ علیٰ سَجیَّتِه

لِیَعبرَ فی‌ حکایه

أو یضیءَ

لِمَن سَیأتی بَعدَهُ

أثراً غنائیاً و جِرسا

تُنسیٰ کَأنَّک لَم تَکُن

شَخصاً و لا نَصّاً

و تُنسیٰ

آراسپ کاظمیان

میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست - تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز (حافظ)

یک دیدگاه

  1. سلام آقای کاظمیان،

    با مقاله ی شما بسیار گریستم و عقده ی دل گشودم. غزل فوق از مولانا، گویی بند بند وجودم را از هم گسیخت! پس از سه ماه و اندی، این اولین مقاله ای است که نوشته اید. آری برای ما بنویسید؛ بار دیگر این گلّه ی گمشده را شبان باشید و با نوشته هایتان مرهم زخم های کاری ما گردید. مایی که سلام کردن می دانیم و وداع کردن، نمی توانیم! با سپاس

دکمه بازگشت به بالا