جوانمرد
جوانمرد سوار بر چرخ و فلک دنیا
جوانمرد بر چرخ و فلک دنیا سوار بود می چرخید و ذوق می کرد.
می گردید و ذوق میکرد. بالا میرفت و ذوق می کرد. پایین می امد و ذوق میکرد.
گفتند: پایین بیا ای مرد، برازنده نیست مردی و این همه ذوق، مردی و این همه شور، مردی و این همه کودکی.
جوانمرد تردید کرد، میخواست پایین بیاید، که خدا دستش را گرفت و گفت: همین جا بمان، دنیا چرخ و فلکی بزرگ است که تنها کودکان میتوانند بر آن سوار شوند.
دیگران از این چرخ و فلک می هراسند و تنها در گوشه ای به تماشا نشسته اند.
و بدان! کسی که پیش ما مرد است، پیش مردم کودک است و کسی که پیش مردم مردم است، پیش ما نامرد!
جوانمرد خندید و کودکی را برگزید.