جوانمرد
جوانمرد خندید و جوانمرد چرخید
رو به بالا و رو به پایین نماز می خواند. رو به چپ و رو به راست، به رکوع میرفت. پس به پس و پیش و به زیر و به زبر قنوت می خواند. می چرخید و سلام می داد. می رقصید و به سجده میرفت.
خدا گفت: چه می کنی با این همه شور با این همه بی پروایی؟
میخواهی به دیگران بگویم چه می کنی تا بیایند و سنگسارت کنند؟
جوانمرد گفت: تو نیز میخواهی به دیگران بگویم که چقدر مهربانی و چقدر بخشنده ، تا همه بی پروا طغیان کنند و کسی عبادتت نکند؟
– جوانمرد تو چیزی نگو، من هم چیزی نخواهم گفت.
جوانمرد خندید و جوانمرد چرخید و جوانمرد رقصید.
و نام آن چرخیدن و خندیدن و رقصیدن، نماز شد!