آنکه برگشت و جفا کرد به هیچم بفروخت
برنامه جمعه شب برنامه معرفت من را خوشحال کرد. باز تاییدی بود برای دشمنی من با اراجیفی به نام روانشناسی و علاقه بیشتر به علمی به نام فلسفه و عرفان، در برابر کسانی که ملاصدرا و مردی در تبعید ابدی را فراموش کرده به زر ناسره فروختند.
ممکنه با خودتون فکر کنید که چرا من با روانشناسی اینقدر مشکل دارم. دلایل مختلفی برای این بحث هست. مکتب پوزیتیویسم غربی که مادر روانشناسی هست شمشیر از رو بسته بر شناخت و معرفت الهی. اما این تنها دلیل نیست.
مهمترین دلیل قراری بود بر اتصال به آب کر و روانشناسی اتصال به آب کثافت و گندیده و نجس بود که توسط اغیار پوزیتیویست که من را در به روز بودن علم غربی را می دیدند دیده میشد. آب کر را تنها نوشیدن روا نبود. چه خسران بزرگیست برای کسی که در مرداب اندیشه های دیگران دست و پا میزند و توان بیرون آمدن هم ندارد.
یک جمله !
فقط یک جمله بود که گاهی زمزمه میکردم نه از زبان خودم ، از زبان یک آهنگ فرانسوی و آن جمله را هم نوشته بودم مکتوب و مرقوم در کاغذها. گوی همه چیز را قبل از اینکه بدانم میدانستم.
خوشتر آن باشد که سر دلبران
گفته آید در حدیث دیگران
آن جمله یکی از آخرین جمله های شعر زیر بود:
Tu vas partir laissant derrière toi quelques lambeaux de vie
Des photos des objets dont tu n’as plus envie
Et dont je ferai le musée de mes nuits
Tu vas partir je sais qu’au fond de toi tu brûles d’être ailleurs
Qu’il est tout près d’ici rodant comme un voleur
Celui qui veut prendre mon bonheur