روزانه

زنده معشوق است و عاشق مرده ای

جمله معشوق است و عاشق پرده ای

زنده معشوق است و عاشق مرده ای

این روزها و این سالها بسیار در باب تعارض عقل و عشق تفکر کردم و شعرهای فراوانی در خصوص تعارض این دو با هم دیدم. عشق را بالاتر از عقل یافتم اگرچه عقل را هادی و روشنگر و آن شعله کبریت اولین عشق میدانم. اگر عشق عاقلانه نباشد عشق نیست.

در بین تفاسیری که از عشق زمینی در اشعار شیخ اجل مصلح الدین سعدی شیرازی و جلال الدین محمد بلخی و نظامی گنجوی و عشق الهی در اشعار عرفانی مانند حافظ دیدم. این شعر مولانا و اشعار پس و پیشش آیینه امروز زندگی بسیاری از انسان هاست.

مولانا به وضوح در این بین میگوید:  جمله معشوق است و عاشق پرده ای  زنده معشوق است و عاشق مرده ای. اشاره به عشق الهی میکند و خداوند را معشوق در نظر گرفته و خود را عاشق میداند. چراکه جایی دیگر میگوید: عشق آن زنده گزین کو باقی است / کز شراب جان فزایت ساقی است  و در مقابل عشق زمینی را میگوید که: زانکه عشق مردگان پاینده نیست / زانکه مرده سوی ما آینده نیست.
و باز در داستان عشق زمینی کنیزک و زرگر چنین حقایق را بیان میکند:

چون ز رنجوری جمال او نماند

جان دختر در وبال او نماند

چونک زشت و ناخوش و رخ زرد شد

اندک‌اندک در دل او سرد شد

عشقهایی کز پی رنگی بود

عشق نبود عاقبت ننگی بود

پس از جمیع این مطالب نتیجه میگیریم آنجا که میگوید شاد باش ای عشق خود سودا ی ما / ای طبیب جمله علت های ما  و یا همین بین جمله معشوق است و عاشق مرده ای ، عشق الهی را میگوید. مولانا خیلی مشخص و کامل مرز بین عشق الهی و عشق زمینی را مشخص کرده است و عشق زمینی را دون مایه دانسته است. سعدی به هر دو عشق توجه دارد و حافظ هر چه گفته عشق الهیست.

اما نظر من به سعدی کم و بیش شبیه تر است تا به مولانا، مگر آنکه بتوانیم مولانا را به گونه ای تفسیر کنیم که این معنا از آن حاصل شود که عشق زمینی مقدمه عشق آسمانی و الهی است و تا عشق زمینی رخ ندهد عشق در مراتب بالا امکان پذیر نیست. چرا که عاشق همان عشق الهی را در جلوه معشوق زمینی میبیند و درک میکند که احساس عاشق بودن به چیزی یا کسی را دارد که از نظر او کمال مطلق است، به نحوی تمام معشوق های زمینی در زمانی که عاشقی عاشق آنهاست تجلی خداوند هستند از دید آن عاشق.

اما ذات عاشق و معشوق یک چیز مشترک است، و آن عشق است و اگر چنین باشد میتوان نتیجه گرفت که ذات حق تبارک و تعالی هم عاشق است و معشوق و این مصداق همان شعر حافظ است که میفرماید: میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست / تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز

پس مراتبی که من برای عشق قائل هستم متفاوت از چیزهایی است که دیگران باور دارند.

اولا من معتقدم عشق تنها یک بار و به یک نفر رخ میدهد. اینان که میگوید شما میتوانید n بار عاشق n نفر بشوید حرف مزخرفی است که جانب روانشناسان برای ازدواج و همخوابگی و نوع مبتذل عشق استفاده میشود. عشق یک بار رخ میدهد. البته شخصی ممکن است افرادی را دوست میداشته در گذشته که فکر میکرده عاشق آنهاست ولی وقتی به عشق واقعی میرسد میفهمد که آنها عشق نبوده اند. احساسی بوده اند برای مدتی ! پس عشق زمان و مکان ندارد و یک بار رخ میدهد.

حرکت عشق از عشق زمینی به عشق الهی است. نه اینکه عشق زمینی حذف شود و عشق الهی جایگزین آن شود. خیر! بلکه عشق زمینی خود بالا میرود و بالا میرود و به عشق الهی تبدیل میشود. یعنی آن زمان که عاشق در عشق الهی که جلوه خداوند را در معشوق می بیند ، باز یک جلوه در زمین هست و آن همان معشوق زمینی است در حالی که ذات عشق الهیست.

فرایندی که در آن عاشق از معشوق زمینی جدا میشود ولی عشق او در قلبش می جوشد

در فرایند تکامل عشق که سوز و گدازهای فراوان را در پی دارد، در ابتدا و یکی دو سال اول که عشق زمینی در حد اعلا رخ می دهد، خاطرات بسیار زیادی بین عاشق و معشوق ساخته میشود، معشوقی که مظهر ناز است و عاشقی که تشنه نیاز ! هر لحظه از دیدارهاشان عشق متبلور است که در قلب عاشق میجوشد، حتی با قدم زدن بر روی برگها، حتی با دیدن ماه و خورشید، یا برگ های پاییزی و حتی با نفس کشیدن یک رایحه خاص از درختان کاج.

عاشق در فراید تبلور عشق به بالا حرکت میکند انتظار دارد که معشوق زمینی هم با او به آن درجات حرکت کند ولی شاید در ۹۹ درصد موارد عشق های زمینی این رخ نمیدهد. اگر معشوق خیانت کند که کلا عشق گسسته و نابود میشود و اگر نه، معشوق را توان و کشش و ظرفیتی محدود است. او نمیتواند همیشه با همه چیز و همه کس بجنگد تا پا به پای عاشق پله پله به بالا و ملکوت برود، تعلقات دنیایی دارد، کار ، تحصیل ، زندگی، خورد و خوراک و پوشاک ، تعلق به دوستان، دوستانی که گاه او را از ورطه عشق به واسطه حسادتی که دارند با دسیسه پایین می کشند، تعلقات به پدر و مادری که در روزمرگی زندگی نکبت بار خفه شده اند و همان نوع روز مرگی را برای فرزندان خود می طلبند. اما عاشق همچنان رو به بالا حرکت میکند، اگر معشوق را توان حرکت به بالا نباشد، عاشق او را رها میکند و با عشق او به بالا پرواز میکند.

شاید این مطلب کمی گیج کننده باشد. چطور ممکن است که عاشق معشوق را به حال خودش رها کند و با عشق او به درجات بالا و عشق الهی برود؟  همانگونه که پس از مرگ نفس ، جسم را مانند دلقی بی ارزش رها میکند و خود نفس با اعمالی که در دنیا کرده به ادامه زندگی در عوالم دیگر می پردازد. دیگر برایش مهم نیست که آن بدن اکنون در زیر خاک چقدر پوسیده و گندیده شده است.

پس اگر عاشقی را یافتید که به عشق الهی رسیده است، و از او بپرسید که عاشق چه کسی هستی و آن عاشق اسم شخصی را بیاورد و بگوید مثلا مریم خانم! و جماعتی برای اینکه عاشق را به وصال معشوق برسانند بگردند و مریم خانم را پیدا کنند و جلوی او بیاورند و بگویند بیا این هم مریم خانم ! اگر عاشق آن را پس زد تعجب نکنید. عاشق خواهد گفت من این را نمیخواهم ! من آن مریم خانم را میخواهم که هشت سال پیش بود. همان رخت و لباس، همان سن، همان رایحه ، همان بو، همان خاطرات، همان دانشگاه، آیا میتوانید زمان را هشت سال به عقب برگردانید. این شخص که آورده اید تنها دلق و جسد آن مریم خانم است ! در همان حال عاشق عشق همان مریم خانم را و همان خاطرات هشت سال پیشش را در ذهنش دارد و با آنها گذران زندگی میکند و حتی با دیدن معشوق می پندارد که او دیگر او نیست و ارزش معشوقی ندارد. بنابراین در این مرتبه عشق از قالب معشوق خارج میشود و به صورت ناب با همان خاطرات یکی دو ساله تا عرش خدا بالا میرود.

اما هرگز آن خاطرات را فراموش نمیکند و عاشق چیز دیگری شامل معشوق دیگری که شخص دیگری باشد یا عشق دیگری نخواهد شد. چیزی که دارد تا ابد در خلوت و تنهایی خود حفظ میکند.

بنابراین اگر ما عشق زمینی را مقدمه عشق الهی بدانیم، که این امر به واسطه عقل شریف قابل اثبات هم هست. من بر خلاف مولانا اینطور مینویسم که :

جمله عاشق است و معشوق پرده ای

زنده عاشق است و معشوق مرده ای

البته با توضیحاتی که دادم پر واضح است که مرده بودن معشوق، با توجه به مثال های بالا در عشق زمینی است که معشوق در طی زمان تغییر میکند، خداوند که تغییر نمیکند !  وقتی معشوق زمینی تغییر کرد ، تبدیل به دلقی میشود که عشقش در دست عاشق است. پس میتوان نتیجه گرفت اگرچه مردم عاشق را رنجور و خمود می پندارند. این عاشق است که پیروز است و معشوقهای زمینی که ظرفیت پذیرش عشق الهی و عشق ناب را ندارند، همیشه دچار خسران در زندگی میشوند، و این خسران وقتی که با شخصی دیگر ازدواج کنند به مراتب بیشتر میشود. یاد شعر جناب هوشنگ ابتهاج افتادم که با غرور درباره ارغوانش میگوید: مانده ایم تا ببینیم نبودن را ! آخر قصه شنودن را.   گویی از همه چیز مطمئن  است، تمام حدس هایی که زده درست از آب در آمده  و مانده تا چیزهایی که بعد از مرگ خودش پیش بینی کرده ببیند.

راستی یک موضوع بی ربط: چون من همیشه در هنگام مقاله نوشتن چند صفحه دیگر هم باز میکنم، مطالبی را پیدا میکنم چیز جالبی که فهمیدم، عسل بزاق زنبور عسل نیست، چیزی است که وارد معده او میشود و بعد از گوارش به صورت مدفوع بیرون می آید. زنبورهای عسل انواع مختلفی دارند، زنبورهای نگهبان که نیش میزنند، و دوستانشان زنبورهای عسل که میرینند. و بین این دو همیشه رفاقت های دسیسه گونه ای برپاست تا ملکه راضی باشد. پس پاینده باد ملکه مادر !

آراسپ کاظمیان

میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست - تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز (حافظ)

‫۵ دیدگاه ها

  1. تعریفتان از عشق برای کسانی که تجربه ان را داشتند اشنا میباشد و زیبا. ولی ایا راهی وجود دارد از ابتدا جنس عشق مشخص شود؟
    اخرین تعریف زیبا و قابل درک از عشق که خواندم ان را بادوام ‌معرفی می مرد انرژی ای که سبب بسط و گسترش می شود اغوش میگشاید. به بیرون می جهد و اشکار می شود سهیم می گردد و درمان می کند. و نقطه مقابل ان را ترس می دانست. که ان هم تعریف خودش را داشت.

    1. عشق تنها در مرتبه نخست توسط عقل ادراک میشود. اگر عقل نباشد عشق رخ نمیدهد.
      انرژی رو از متونی که در مورد عقل و عشق مینویسید قلم بگیرید چون انرژی مادی و قابل اندازه گیری هست و عقل و عشق مادی نیستند و قابل اندازه گیری هم نیستند. تعریفی که شما از عشق نوشتید فقط آن قسمت را قبول دارم که با دوام است و هرگز نابود نمیشود و قبل از اینکه درمان باشد درد است، هم درد است و هم درمان و این درد و درمان توامان با هم همیشه هستند. عاشق در وصال هم درد و درمان را میچشد.
      اما زیباترین تعریفی که من از عشق شنیدم چیزی است که در کتاب تذکره الاولیای عطار نوشته شده در داستان حسین ابن منصور که : وقتی که حسین را می بردند تا بکشند ، درویشی از آن میان ندا برداد که عشق چیست؟ گفت امروز ببینی و فردا و پس فردا. آن روز بکشتندش ، دیگر روز بسوختندش و سیم روزش خاکستر حسین به آب بر دادند. (یعنی عشق این است)

      1. بله در اون کتاب عشق تحت عنوان کلی قرار گرفته و در مقابل ترس قرار داده و ادعا شده تمام کارهای بشر به یکی ازین دو علت هست. (گفتگو با خدا نام کتاب هست) درسته انرژی نیست. و تعریف زیبایی فرمودید از عشق

  2. سلام، به خاطر همین است که وقتی لیلی آمد تا مجنون را ملاقات کند، مجنون نخواست که او را ببیند‌. آنقدر با خیال لیلی خوش بود که نمی خواست هیچ چیز و هیچ کس دیگری، حتی خود لیلی خلوت او را به هم بزند. وقتی می گویید که عشق واقعی، بدون وجود فیزیکی معشوق هم پایدار می ماند و بالا می رود، من می توانم درک کنم. پایدار می ماند و بالا می رود، اما خدا می داند که در حین این پایدار ماندن و بالا رفتن، بر عاشقی که از معشوق خود دور افتاده چه می گدرد…! کسی که تمام بدنش در آتش سوخته، تنها می تواند در یک کلمه بگوید: ” سوختم” اما احساس سوختنش را تنها کسی می تواند درک کند که خودش نیز در حال جزغاله شدن در شعله های آتش باشد:
    آتش بگیر تا که بدانی چه می کشم
    احساس سوختن به تماشا نمی شود
    آری، اگر عاشق بر عشقش پایداری کند، آنقدر بالا میرود که هرچند باز هم عاشق همان عشق است و معشوقش همان نام را دارد، اما حتی اگر روزی معشوق زمینی اش بیاید و بر در بکوبد، در جواب خواهد گفت: رو… تنها مرا رها کن…

    1. همینطور است، حتی برای شهریار هم این اتفاق رخ داد: آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا ؟ حقیقت این است معشوق های زمینی که میتوانند پله عشق الهی باشند ، چون دنیای هستند در زمان و مکان محدود هستند و از همین زمان چنان خسرانی خواهند دید که دنیایشان هم خیلی چنگی به دلشان نخواهد زد. حال به من بگویید کدام جاودان است و نام کدام مانده است؟ شهریار تبریزی یا ثریا ابراهیمی؟
      شهریار در تاریخ ایران جاودان شد و معشوقش معلوم نیست کی و کجا در کدام قبرستان آمریکا مرد و چالش کردند.
      پس من حق دارم شعر مولانا را اینگونه عوض کنم که : جمله عاشق است و معشوق پرده ای ، زنده عاشق است و معشوق مرده ای ! حافظ هم از عشق زمینی عارف شد، اما الان حافظ عاشق الله جاوید است یا شاخ نباتش ؟

      اما در خصوص سوختن و جزغاله شدن ضمن تایید تنها مطلبی که اضافه میکنم این است که : مرد را دردی اگر باشد خوش است ، درد بی دردی علاجش آتش است.

دکمه بازگشت به بالا