خرم آن روز کز این منزل ویران بروم راحت جان طلبم و از پی جانان بروم گر چه دانم که به جایی نبرد راه غریب من به بوی سر آن زلف پریشان بروم دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم چون صبا با تن بیمار و دل بیطاقت به هواداری آن سرو خرامان بروم در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت با دل زخم کش و دیده گریان بروم نذر کردم گر از این غم به درآیم روزی تا در میکده شادان و غزل خوان بروم به هواداری او ذره صفت رقص کنان تا لب چشمه خورشید درخشان بروم تازیان را غم احوال گران باران نیست پارسایان مددی تا خوش و آسان بروم ور چو حافظ ز بیابان نبرم ره بیرون همره کوکبه آصف دوران بروم ماشین در سربالایی خیابان سعادت آباد میرفت ، و دکلمه یاور همیشه مومن با صدای ایرج جتنی عطایی، پشت لحظه ها که باشی، پشت لح ظه ها که باشی .... میدونی گذر لحظه ها چیه؟ خورشید کامل در سمت غرب آسمان آماده به خون نشستن بود. باید یک دور برگردان را بالا میرفتیم و بر میگشتیم. چند دقیقه، تنها چند دقیقه بیشتر نمانده بود. رفتیم برگشیتم، خورشید به خون نشسته بود اگرچه سمت راست ماشین بود. گفت که فهمید درک لحظه ها را و چه دروغی یا شاید هم نه ، معامله بود ! معامله سه سال و اندی به خون کشیدن خورشید به بهای خرید علم ! به هر حال. این عکسها رو عمدا گذاشتم اینجا، این عکس ها زهر مکرر ریختن در جام دروغ است ! تجربه برخی افراد از من بیشتر بود، ولی ضد و نقیض میگفتند. آخر هم گفتند اینکه عقل درست حسابی ندارد، بچه است، خر است، نمی تواند خودش برای خودش تصمیم بگیرد، صلاح خودش را نمی داند. قبلش گفته بود که اعتماد کاملش بر این است که در بلاد کفر ادامه علم دهد. راستی فرامرز هم زن عالمش را طلاق داد و برخی انسانها چه عالمانه و با فخر و غرور اسمشان را درج میکنند و زیرش علمشان را می نویسند ! علمی که از دید من نشخوار معده ماتریالیست های غربی بود. چه علمی را ادامه دادی؟ و چه با غرور نام علمت را نوشتی! تویی که مرا با مردی در تبعید ابدی آشنا کردی تا بدانم حکیم دینانی کیست و او به من گفت که خرترین موجودات (نه حتی انسان ها) تو و امثال تو هستی ! بله به راستی تو منو از شب گرفتی، تو منو دادی به خورشید. ولی خودت در شب موندی! ترجیح دادی بمونی. چون تو جنگ هایی که یک ضربت تا پیروزی فاصله بود باختی ! آموزش اخلاص در سوپر استار و دست نزدن به لپتاپ که بوی تعفن می داد و امروز ..... خب دنیا پیشرفت کرده و من هم به قول آن زن پسر مدرنی بودم، همیشه به خودش میگفت همیشه گفته ام آراسپ چقدر مدرن است ! هه ! زن نمی دانست آدم مدرن همفکر او مانند ارزن مرغداری ها در زمین ریخته است ! از اخلاص نجس دانستن لپتاپ رسیدی به اینستاگرم و فیس بوک ؟ ادامه بده. اسمت را گذاشتی، عکست را گذاشته بودی، قرمز و زیبا . هنوز خیییییییییییلی زود است بفهمی چه بهایی را پرداخت کرده ای باید ادامه دهی تا بفهمی که حق به حق جای حق جلوس کرده است ! باری ، به قول سیمین بهبهانی به سر سودای عشق کسی را دارم که دعای عهد را حفظ بود و در بیابان فلسفه با من تنهای تنها و خالص خالص قدم میزد. از پدربزرگ پیرش می گفت که تفسیر قرآن میکرد. از روح و روان من میگفت! او مرده است. نامش را هم در سامانه ثبت اموات بهشت زهرا با چشم دیدم. کسی که امروز آن نام و فامیلی و آن قیافه را یدک میکشد یک تار موی او هم نیست. دروغ ها کم نبود، فانوس مرده! جسد فانوس و .... آری اگر در زیر فشار غم برگهای پاییز و برف زمستان له هم شود آن فانوس جسدش به تو نخواهد رسید، ای جفاکار خیانت پیشه. نه من احمق و الاغ نیستم که فردا را جشن شادی بگیرم. تنها شادی من از فردا این است که یک سال زودتر از این منزل ویران بروم.