بسیاری از انسانهایی که کمتر من رو میشناسند و در واقع میتونم بگم کسانی در خانواده درجه اول من نیستند، به من میگویند آراسپ تو چرا با مردم نمیجوشی و همیشه ساکتی، گویا همیشه در فکر هستی. دیروز و دیشب به حقیقتی از راز تنهایی خودم پی بردم و احساس میکنم که این حس را دوست می دارم. دیشب یکی از دانشجویان سابق ئی زبان به من گفت آقای کاظمیان اجازه می دهید که شما را در یک گروه در تلگرام اضافه کنم. گروه شعر است و حکمت و فلسفه و خلاصه خوراک خودتان است. من هم گفتم اضافه کن. قبلا گروه هایی که من در آنها بودم و هستم گروه های شخصی بوده است. مثلا گروه بچه های زمین فوتبال که جمعه ها با آنها بازی می کنیم و در گروه اطلاع رسانی می کنیم. یا گروه آموزشگاه خودم که دانشجویان عضو هستند برای مقاصد علمی. تا به حال در گروهی بزرگ اضافه نشده بودم و فعالیتی نداشتم. اولین تجربه من دیشب رقم خورد، البته هنوز در گروه هستم و بعد از چند روز بیرون می آیم ! فعلا صدایش را خفه کرده ام که پیام برای من ارسال نشود. همیشه دوست می داشتم که احساس کنم ، تفکر منفی من در مورد مردم جامعه اشتباه است. دوست داشتم یک نفر بیاید و در گوش من بگوید آراسپ جامعه اینقدر هم که تو فکر میکنی لجن نیست. مدینه فاضله ای است که در آن همه مردم با انسانیت در کنار هم زندگی میکنند. اما این تنها در ذهن من بود ، به قول دکتر دینانی که وقتی داستان ابن باجه را نقل میکرد میگفت او هر وقت از باطن خود بیرون می آمد با پفیوزان عالم مواجه میشد و دوباره به باطن خود پناه می برد ! اما من تنها ظاهر زندگانی مردمان را میدیدم. در بانک ، در خیابان، در تاکسی ، در مترو، در فروشگاه ها، در مغازه ها، حتی در رستوران ها و .... تمامی مردمان این سرزمین هدفشان از زندگی ارتزاق مال و نان خوردن و آشامیدن و گشنی کردن است و برای رسیدن به این اهداف هر کاری میکنند، آنها که زورشان بیشتر از سرقت مسلحانه میکنند، آنها که زورشان متوسط است جوانان را معتاد میکنند و بعد به آنها مواد می فروشند، آنها که زورشان از همه کمتر است از هیچ دروغ و کلاهبرداری هایشان در کسب و کارشان دریغ نمی کنند. اما این فقط پوسته بیرونی جامعه بود که بر من عیان بود! ماشین پورشه ای که در خیابان فرمانیه جلوی یک دختر داف ترمز میزند و او را به اصطلاح بلند میکند تنها یک پوسته ظاهری است. باطن بسیار متعفن تر است که من نمی دیدم. چون سر به لاک خلوت و تنهایی خود فرو برده بودم و با کتب فلسفی و عرفانی خویش سرگرم بودم ! از قبل میدانستم که فضای مجازی حریم ندارد. یعنی دارد ولی برای مردم این سرزمین حریم ندارد. مردم باطنشان را عیان تر و عریان تر نشان می دهند تا زودتر به مقصد برسند. دیشب وقتی وارد شدم موضوع گفتگو عشق بود و چه دردناک که چه تعاریفی مبتذل از عشق شنیدم و عجیبتر آنکه احساس کردم که من تنها کسی هستم که عشق را الهی در فنا شدن در معشوق میبینم و تقریبا صدها نفر دیگر در گروه با من مخالف هستند. عشق آنها گشنی کردن با جنس مخالف بود! ای کاش می توانستم به خداوند گله کنم که چرا من را در این زمان از تاریخ بشریت به این دنیا فرستاد؟ و چرا مسیری را برایم فراهم کرد تا در خلوت و تنهایی معانی اصیل و واقعی برخی حقایق را بفهمم. شاید اگر من هم مثل بقیه آن مردمان بودم، حتی در عشق عافیت به در خویش می بردم ، نه اینکه خود را فانی در مقام معشوق بدانم ! دیشب احساس کردم که من از تنها ترین مردمان این سرزمین یا شاید این کره خاکی هستم. تمام هم اندیشان و مرغان هم آواز من سالها پیش در تاریخ خفته اند. بسیاری از مردمان دین برایشان یک چیز پلشت و کثیف و زشت است، جمهوری اسلامی با سیاست های خود مردم را دین گریز کرده اما امروز دیگر مانند دیروز کروات زدن و ادکلن فلان زدن و کلاه شاپو سر گذاشتن و چند کلمه فرنگی دانستن نشان از غربزدگی نیست. این مردمانی که من دیدم در تفکر خود غربزده شده اند. واژگان و جمله های به ظاهر شیک و به باطن پوچ میگویند. مثلا میگویند: حق ندارید کسی را قضاوت کنید ! (یعنی کسی مثلا بر مسند قدرت است و گند به مملکتی یا مردمی یا قومی میزند شما نباید قضاوت کنید باید لالمونی بگیرید و این یعنی آزادی اندیشه و خیلی هم با کلاس و با پرستیژ هست) میگویند هر کس آزاد است هر عقیده داده باشد ! عقیده هر کس برای خودش معتبر است ! یعنی اگر تو میبینی کسی بر مدار جهل است باید بگویی عقیده اش این است و خفقان بگیری و چیزی نگویی ! عقیده اش بر جهل است ! نمی خواهد عاقل باشد، نمیخواهد بفهمد. اراجیف روانشناسان مانند موریانه فرهنگ ایرانی را می جود! حرفها تکراری است. مانند اس ام اس های تبلیغاتی که می آید با محتوای : فقط مخصوص آقایان ! آری ما در این برهه از زمان زندگی میکنیم. زندگی کردن خوردن در بهترین رستوران های کشور های غربی، و خوابیدن کنار پتیارگان عالم و استفاده از ابزار مردانه برای لذت بیشتر است. آه ای خدا ! چقدر من در تفکراتم تنها و متحجر شده ام ! دلم این زندگی را نمیخواهد. میخواهم به یک روستا بروم. به دور از این حیوانات دو پا. چقدر این شعر شجریان که دارم الان گوش میدم دل نشین است. شعر عطار است. دارد از تو میگوید خدای من. گویی تو هم تنها ترین هستی. شرح و بیان تو چه کنم زانکه تا ابد شرح از تو عاجز است بیان از تو بی خبر جویندگان گوهر دریان کنه تو در وادی یقین و گمان از تو بی خبر عطار اگرچه نعره عشق تو میزند هستند جمله نعره زنان از تو بی خبر چنان به این دنیای پلشت پشت پا بزنم که دیگر جماعت الاغ ، تفکرات من را مخدوش نتوانند کنند. آری پشت هیچستان جاییست ! پشت هیچستان جایی است !!!!!